اگه نوشته هامو دنبال کرده باشید حتما میدونید که یه پسر چهارساله دارم که خیلی بهم وابسته شده و این وابستگی خودش موجب خلق ماجراهای زیادی تو زندیگه منه .چند بار مهد بردمش مهدهای مختلف ...خاله های رنگ و وارنگ...وسایل جور و واجور ... . حتی مجبور شدم قید کار رو هم بزنم و حتی درس خوندنم هم شده غیر حضوری.
اینا همه یه طرف سرکوفت های اطرافیان و نگرانیم از آینده این شازده یه طرف.
واقعا مستاصل شدم . یه اخلاق خاصی هم داره (لوس شده ) متاسفانه.
به خدا خیلی گرفتارم .امروز دیگه این خاله ی مهد اینقدر غر زد بهم که سرم گیج میرفت .
چیکارکنم ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند وقتیه که هی میام و درد دل میکنم و از غم و غصه هام میگم ببخشید سرتونو درد میارم باور کنید که یک خروارشم نمینویسم ...خیلی خسته ام این روزها ...
آقای خونه رفته لاوان نمیدونیم کی برمیگرده...
کلمات کلیدی: